آثار



منتخبی از اشعار

بی‌وفایی دنیا و شكوه از چرخ گردون

گله دارم از چرخ گردون گله همان چرخ چپ‌گرد عالم‌فریب ندانم چه گویم به آن كوژپشت یكی را دهد حشمت و جاه را یكی را دهد قوت با خون دل یكی را دهد ذوق در جشنگاه ندانم رهش چیست چرخ كهن همی واژگون است گردون شوم زمان و زمین هست دل‌ریش او جهان را گرفته همه زنگ و گرد بسی انبیاهان رخشنده‌جام بسی شهریاران نام‌آوران بسی عارفان از خدا باخبر بسی مرد و زن‌ها به دور زمان بیاید به دنیا برِ امتحان ز دنیا نگشتند راحت به حال كه هر یك به دردی شدی مبتلا یكی را دمی شاد و صد دم غم است ندیده كسی در جهان كام دل یكی گر به مركب دمی شد سوار ندیده كس از دهر یك جو وفا زمانه بدین‌سان گرفته قرار كه هر لحظه یك رنگ دارد به سر گذر كرده از وی بسی مردمان مشو غافل ای دل از این چرخ پیر ...                                    ز انسان به جز نام نبوَد نشان اگر نیك بوده شود نیك نام دلا تا توانی به نیكی گذر ز دنیا به نیكی بمانی به یاد                   همی خیزد از گردشش غلغله گهی برفراز است و گه بر نشیب گهی نیك روی ‌است و گه روی زشت برافراخته سرش تا ماه را كند بسترش جفت با خاك و گل یكی را به ماتم نشاند به گاه كه نالند از وی همه مرد و زن كه ویران شد از وی همه مرز و بوم جگرخسته باشند در پیش او مه و سال دل‌تنگ، ایام سرد بسی اولیاهان فرخنده‌نام بسی از حكیمان كندآوران بسی عاشقان طالب دادگر ز مخلوق از كهتر و مهتران نمودند رحلت همه در جهان ندیدند سودی به‌جز قیل و قال نگشتی كس از دام فانی رها دمی سور‌، یك سال در ماتم است نشد مشكل كس ز دنیا به حل بماندی پیاده بسی روزگار نَبُد راحتی بهرِ كس جز جفا گهی چون خزان است گه نوبهار ندارد به كس سود الا ضرر كه بی كام در خاك گشته نهان كه باشد همیشه در این دار و گیر ...                                    به نیك و بدی ماند اندر جهان وگر نه بُدی بَد، بد است تا قیام كه نیكی رهاند ترا در دو سر ز عقبا به جنت شوی قلب شاد                  

حكایت مردان خدا و طلب نمودن حق را در بقا
و ساقی‌نامه‌ی مناسب

هر‌ آن كس بود طالب وصل یار به حق محرم است دایم از هر گذار كسی طالب جنّت حق بدی فروزان شود نور در قلب وی حیات بقا یابد از نور یار كسی طالب جنّت فانی است كه جنّت دو تا سازم اندر جهان بهشت بقا مال مردان بود بهشت فنا مال دونان بود كه هر كس فنا خواست در دنیوی فنا می‌شود با همان جام و دون                   به جا آورد امر پروردگار به هر دو سرا هم شود رستگار همی نور حق جنّت او شدی شود روشن از جلوه‌ی ذات حیّ شود ملحق حق، به هر روزگار فنا می‌شود گرچه رحمانی است یكی فانی است و دگر جاودان كه آن مردها از نكویان بود كه آن ناكسان خصم یزدان بود نبیند بقای حق از اخروی به قعر جهنم شود سرنگون