شواهد



شاهد ۱

حاج نعمت‌الله در گفتار فرزندش استاد الهی

« پدرم در مورد رعایت احترام دیگران خیلی سخت‌گیر بود. برای تربیت اخلاقی من هم بسیار زحمت می‌كشید. بچه بودم، روزی پدرم توبیخم كرد و فرمود: ''برو گُم شو''. پیرزنی آنجا بود به من گفت: ''عزیزم چكار كردی كه پدرت ...''. به او پرخاش كردم، چیزی نگفت. درویش صفی‌خان پیغام آورد كه آقا (پدرم) فرموده است: اگر گناه اولت را ببخشم، گناه دومت كه شكستن دل آن پیرزن است، تا رضایتش را جلب نكنی نخواهم بخشید »۱.

« زمانی به دربند صحنه رفته بودیم. فرماندار همراه با چند تن از سادات اهل حق هم آمدند. دوستان برایشان آلاچیقی درست كردند تا از تابش آفتاب مصون باشند. بقیه زیر آفتاب نشستند. پدرم تشریف آوردند و همین كه چشم‌شان به آنها افتاد فرمودند "چرا اینها در سایه نشسته‌اند و بقیه در آفتاب؟ مگر چه فرقی است؟ زود آلاچیق را بردارید"  آن قدر عجله كردند كه آلاچیق بر سر آنها فرو ریخت. مع‌ذلك پدرم عذر نخواستند و به آنها فرمودند چگونه راضی شدید كه خودتان در سایه باشید و دیگران در آفتاب؟ چه فرقی است؟ مگر هر دو خون و گوشت ندارید؟ »۲